داستان کوتاه بستگان خدا- هایپرکلابز

رحیم میرشاهی 9 سال پیش
داستان کوتاه بستگان خدا- هایپرکلابز هایپرکلابز :

کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش
کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟
زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری.

منبع :http://www.dastanekootah.in/2010/03/%D8%AF%D8%A7%D...

ارسال مطلب به هایپرکلابز

انتخاب كلوب :  
نوع مطلب :
ارسال مطلب