1 2 3 
داستان کوتاه/ روزی که با پدر به گردش رفتم 1395/01/29 10:55:03 ق.ظ
پنج‌شنبه هفته پیش خیلی روز خوبی بود. می دونید چرا؟ چون من با پدرم به گردش رفتم. بابای من همیشه سرکاره. خیلی سرش شلوغه! روزهای تعطیل که اصلا خونه نیست....
داستان کوتاه/ هدف 1395/01/14 10:15:12 ق.ظ
با صدای خنده برادرش از خواب بیدار شد. نگاهش به ساعت افتاد، نزدیک ظهر بود. فکر کرد یک روز خسته‌کننده دیگر شروع شد. اصلاً نمی‌توانست درک کند چطور برادرش...
داستان کوتاه/ زود قضاوت نکن! 1394/12/24 10:25:27 ق.ظ
سایت را چندین و چند بار زیرورو کردم ولی نوشته من نبود! باورم نمی‌شد. گوشه پیاده‌رو ایستادم و با دقت بیشتر همه قسمت‌های سایت را با موبایلم چک کردم. نخی...
داستان کوتاه/ عمونوروز 1394/12/15 04:09:45 ب.ظ
عمو نوروز از جا برخاست. اندیشید کم‌کم زمانش فرارسیده. بوی بهار می‌آید. به سراغ گنجه‌اش رفت. قبایش را برداشت و خاک یک‌ساله آن را تکاند. خاک قبای عمو نو...
داستان کوتاه/ معجزه کیف آبی 1394/12/09 01:18:12 ب.ظ
کیف آبی در دستش بود. درست متوجه نمی‌شد چه اتفاقی افتاده است. ذهن کوچک هفت‌ساله او قادر به درک درست مفهوم مرگ نبود! فقط می‌فهمید پدر رفته و دیگر برنمی‌...
داستان کوتاه/ بیست و هشتم مهرماه 1394/12/04 02:26:23 ب.ظ
بسم‌الله‌گویان کرکره مغازه را بالا زدم. صبح زود است ولی امروز خیلی کاردارم و به همین دلیل زود به مغازه آمده‌ام. سفارش دو تا ماشین و دسته‌گل عروس دارم....
داستان کوتاه/ روز عاشقان 1394/11/25 11:00:40 ق.ظ
خسته و نگران بود. هرقدر به بیست و پنجم بهمن نزدیک می‌شد نگرانی‌اش بیشتر می‌شد. مخارج سنگین زندگی، هزینه‌های ازدواج، اقساط وام‌های مختلف باعث شده بود ب...
داستان کوتاه و عبرت آموز ، پسرک ویلچر نشین 1394/11/19 07:12:02 ق.ظ
مرد ثروتمندی سوار بر اتومبیل گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابانی می گذشت.ناگهان پسربچه ای پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او ب...
داستان کوتاه ( اشک های ندامت ) قسمت دوم 1394/11/13 10:15:51 ق.ظ
ناهید آهی کشید و سرش را پائین انداخت.وکیل مدافع که پیدا بود تحت تاثیرصحبت ها و مشکلات زندگی وی قرارگرفته، لیوان آبی را نوشید و اشاره کرد که وی به صحب...
داستان کوتاه ( اشک های ندامت ) قسمت اول 1394/11/13 10:06:54 ق.ظ
اشکهای ندامتمادر کنار ناهید نشسته و پلکهایش سنگین شده بود. جاده ی طولانی و خاکستری رنگ، انگارانتهایی نداشت و پدر هرازگاهی ازآینه به ناهید خیره شده و د...
1 2 3