هایپرکلابز : -۱۳ سپتامبر ۱۹۴۸ --- درام،عاشقانه ---۸۶ دقیقه
کارگردان : Max Ophüls
نویسندگان : Howard Koch, Stefan Zweig
بازیگران : Joan Fontaine, Louis Jourdan, Mady Christians
خلاصه داستان : "استفن برند" پیانیست سابق کنسرت برای جلوگیری کردن از یک دوئل تصمیم می گیرد وین را ترک کند.در آخرین لحظات او نامه ای از زنی ناشناس دریافت می کند اما او را بیاد نمی آورد.اما آن زن ممکن است کلید مشکلات او را در دست داشته باشد..
نویسنده: سعید شاهینی
"نامه ای از یک زن ناشناس" سومین فیلم "مکس اوفولس" کارگردان آلمانی تبار بوده که در هالیوود ساخته است. در کارنامه هنری افلوس 24 فیلم بلند وجود دارد که آنها را در آلمان، فرانسه و آمریکا تهیه نموده و از بارزترین آنها میتوان به The Earrings of Madame de... 1953 ، La Ronde 1950 و caught 1949 اشاره کرد. "نامه ای از یک زن ناشناس" را باید مهم ترین اثر اوفولس دانست که آن را از کتابی به همین نام اثر "استفان زویگ" (منتشر شده در سال1922) اقتباس کرده است. فیلم یک ملودرام تلخ و غم انگیز است که داستانش در اوایل قرن بیستم در شهر وین می گذرد. وقتی که در یک شب سرد زمستانی مردی به نام "استفان برند" (با بازی لوئیس جردان) به خانه اش بر میگردد تا خود را برای خروج از شهر آماده کند خدمتکارش به او نامه ای را نشان می دهد که از طرف شخصی ناشناس برایش فرستاده شده است. وقتی که او شروع به خواندن نامه می کند فیلم با صدای راوی زن به سال های گذشته فلش بک می زند. آن زمان که "لیزا" دختر بسیار جوانی بوده و با مادرش زندگی می کرده تا اینکه اتفاقی مسیر زندگیش را عوض می کند و آن اتفاق سکونت پیانیستی (استفان برند) در همسایگی آنان می باشد. لیزا به استفان دل می بندد ولی هیچکس دیگر از این عشق باخبر نمی شود او تلاش می کند که در مقابل استفان مطلوب و مورد توجه قرار گیرد. شب ها تا دیروقت به نواختن پیانوی استفان گوش می سپارد و این تنها دلخوشی او است. روزها از پی هم سپری شده و لیزا سنگینی این عشق یک طرفه را به امید رسیدن به معشوقه بر دوش می کشد. اما ازدواج دوباره مادرش به معنی سفر آنها به شهر دیگری است که این دوری برای لیزا بسیار گران خواهد بود. یکی از سکانس های به یاد ماندنی فیلم آنجاست که لیزا شب سفر برای آخرین بار به خانه برمی گردد و روی پله ها منتظر بازگشت استفان می ماند تا شاید همه چیز را به او بگوید اما وقتی که از بالای پله ها مخفیانه تماشا میکند که او به همراه زنی دیگر خندان وارد خانه می شود ناامیدانه آنجا را ترک و راهی سفر می گردد.
نگاه "اوفولس" در این اثر نسبت به عشق بسیار بدبینانه است و شاید مخاطب بارها این جمله را بگوید؛ "لیزا دست از این عشق لعنتی بردار". اما چیزی که تماشای فیلم را برای بیننده دردناکتر نموده این است که ما در آغاز فیلم پایان این عشق نافرجام را می بینیم و دیگر امیدی به پایان خوش نداریم. تنها قسمت شیرین ماجرا برای لیزا آن شب زمستانی است که استفان را در خیابان دیده و محو تماشایش می شود و ناگهان استفان نیز نگاهش به نگاه او گره می خورد. آن دو شب را با یکدیگر سپری کرده و با اینکه لیزا سالها منتظر چنین موقعیتی بوده، همچنان متانت و وقار خود را در مقابل معشوقه اش حفظ می کند. او نمیداند که آن گفتگو های عاشقانه در قطار شهربازی، رستوران رفتن، رقصیدن و پیانو زدن، فقط برای یک شب خواهد بود. وقتی آن شب استفان او را به خانه اش می برد و دوربین از بالای پله ها (مشابه نمایی که لیزا شب قبل از سفر دیده بود) این صحنه را به تصویر می کشد، لیزا ار آینده اش خبر ندارد. استفان برای اجرای کنسرت به سفر می رود و در ایستگاه قطار به لیزا می گوید که فقط برای دو هفته تو را ترک خواهم کرد اما این آخرین ملاقات آن دو است. لیزا به مانند کالایی که پس از مصرف دور ریخته شده، این بار با فرزندی که از استفان به دنیا آورده باید روزگار بگذراند. اینجاست که کاراکتر پراحساس لیزا حس دلسوزی و همدردی برای او و همچنین نفرت نسبت به استفان را برمی انگیزد. پس از گذشت سالها و ازدواج لیزا با مردی از نجیب زادگان و آنجا که می خواهد زندگی خود و پسرش رنگ آرامش به خود ببیند دوباره عشق قدیمی به سراغش می آید. لیزا هنوز آنقدر عاشق هست که پنهانی به ملاقات استفان می رود اما می فهمد که انگار همه این سالها اشتباه می کرده، استفان نه او، نه آن شب زمستانی و نه حتی گل های رز سفید را به خاطر ندارد. تیر خلاص برای لیزا سکانسی هست که پسرش را برای دو هفته به مسافرت می فرستد (مشابه سکانس خداحافظی با استفان در ایستگاه قطار) پسرش نیز برای همیشه از او جدا می شود. اکنون برای او هیچ چیز باقی نمانده ... این ثمره سالها عشق پوچ و بی حاصل اوست. شاید بسیاری از ما هم به مانند لیزا عشق پنهانی در قلبمان باشد که جرأت بیان آن را نداریم، اما عشق همانقدر که می تواند شیرین باشد، ویرانگر و بیرحم نیز هست. "نامه ای از یک زن ناشناس" از عاشقانه های ماندگار سینماست و مرثیه ای برای یک عاشق ناشناس ...